ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | ||||||
2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 | 8 |
9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 | 15 |
16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 | 22 |
23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 | 29 |
30 |
درود و سلام دوستای نازنینم؛ امیدوارم که حالتون خوب باشه. نزدیک به 1 ساعت داشتم مینوشتم و پس رو آماده کردم و ارسال کردم اما به یکباره تمام نوشتههام حذف شد بدون اینکه بتونم ازشون یک بایگانی داشته باشم.
خلاصهاش رو براتون اینطوری مینویسم چون واقعاً حالم اونطوری نیست که بتونم کامل براتون از اول بنویسم! من مدت 1 سال و 1 ماه و 8 روز که دارم مصرف میکنم. اشتباه کردم و میخوام اشتباه دوباره خودم رو اصلاح کنم، نمیتونم بگم خیلی زوده یا خیلی دیر اما باید این گام رو هر چه زودتر بدارم قبل از اینکه دیر بشه چون آرزوهای زیبائی برای خودم دارم...
از آخرین نوشته من که گفته بودم میخوام ترک کنم شرایط طوری شد که این اتفاق نیوفتاد و نتونستم به دلیل شرایطی که داشتم براتون بنویسم. چون عزیزانی هم دیدگاه برام فرستاده بودن من اون نوشته رو حذف نکردم و حتی ویرایش نکردم (چون بهتون قول داده بودم توی این وبلاگ همیشه باهاتون صادق خواهم بود)...
سلام دوستای نازنین و خوبم! حال و اهوالتون چطوره؟! بیشک اینا رو مینویسم برای اون دسته از عزیزائی که بعداً به وبلاگ من سر میزنن و مطالب و نوشتههام رو میخونن! من تا این موقع صبح بیدار موندم تا داستان واثعی زندگی خودم رو بنویسم براتون! شاید برای کسی جذاب نباشه که داستان زندگی منو بخونه. بهتون حق میدم اما شاید داستان من، داستان زندگی خیلیای دیگست که نتونستن بیانش کنن و هیچ راهی برای کمک نبوده! پس لطفاً اگر داستان زندگی من رو میخونن با نوشتن کامنت و نظر برام منو خوشحال کنین!
خب تا اونجائی بهتون گفتم که مدیرم صدام کرد آخر وقت برم توی اتاقش و اتفاق وحشتناکی برام افتاد! اتفاقی که هنوزم که هنوزه وقتی بهش فکر میکنم دوست دارم زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه! رفتم توی اتاقش! نشستم تا ببینم چیکارم داره!
ادامه مطلب ...