اعـــتـیـــاد

اعـــتـیـــاد

هر آنچه درباره اعتیاد و مصرف کننده باید بدانید...
اعـــتـیـــاد

اعـــتـیـــاد

هر آنچه درباره اعتیاد و مصرف کننده باید بدانید...

تصمیم گرفتم اما نشد... اما باید گام بردارم...

درود و سلام دوستای نازنینم؛ امیدوارم که حالتون خوب باشه. نزدیک به 1 ساعت داشتم می‌نوشتم و پس رو آماده کردم و ارسال کردم اما به یکباره تمام نوشته‌هام حذف شد بدون اینکه بتونم ازشون یک بایگانی داشته باشم.

خلاصه‌اش رو براتون اینطوری می‌نویسم چون واقعاً حالم اونطوری نیست که بتونم کامل براتون از اول بنویسم! من مدت 1 سال و 1 ماه و 8 روز که دارم مصرف می‌کنم. اشتباه کردم و می‌خوام اشتباه دوباره خودم رو اصلاح کنم، نمی‌تونم بگم خیلی زوده یا خیلی دیر اما باید این گام رو هر چه زودتر بدارم قبل از اینکه دیر بشه چون آرزوهای زیبائی برای خودم دارم...

از آخرین نوشته من که گفته بودم می‌خوام ترک کنم شرایط طوری شد که این اتفاق نیوفتاد و نتونستم به دلیل شرایطی که داشتم براتون بنویسم. چون عزیزانی هم دیدگاه برام فرستاده بودن من اون نوشته رو حذف نکردم و حتی ویرایش نکردم (چون بهتون قول داده بودم توی این وبلاگ همیشه باهاتون صادق خواهم بود)...

ادامه مطلب ...

چرا دوباره مصرف کردم...

درود بر همگی دوستای عزیزم؛ امیدوارم حالتون خیلی خوب باشه و مصل من نباشین چون حال من خیلی بده، به خاطر اشتباهی کردم و متاسفانه درگیر اعتیاد شدم. نزدیک به 2 سال پاکی و زندگی شاد رو تجربه کردم، داشتم لذت می‌بردم که دوباره...

آره خریت کردم و افتادم در دام اعتیاد. خیلی ساده دوباره افتادم که هر روز دارم خودمو لعنت می‌کنم چرا من که به اون بدبختی و بیچارگی و درد گذاشتم کنار دوباره شروع کردم. هر دفعه که این سوال رو از خودم می‌پرسم می‌فهمم من چقدر ضعیفم و با کوچکترین شکست دوباره به دام اعتیاد می‌افتم. تقصیر رو گردن کسی نمی‌ندازم، هیچکس غیر از خودم و اگر حتی در ادامه دلیلی رو بیان کردم بدونین باز هم بهانه‌گیریه و انداختن تقصیر به گردن دیگران و مثلاً کم کردن عذاب وجدان خودم ولی قلباً و از ته دلم می‌دونم که خودم مقصرم...

ادامه مطلب ...

داستان اعتیاد من... (قسمت سوم)

سلام دوستای نازنین و خوبم! حال و اهوالتون چطوره؟! بی‌شک اینا رو می‌نویسم برای اون دسته از عزیزائی که بعداً به وبلاگ من سر می‌زنن و مطالب و نوشته‌هام رو می‌خونن! من تا این موقع صبح بیدار موندم تا داستان واثعی زندگی خودم رو بنویسم براتون! شاید برای کسی جذاب نباشه که داستان زندگی منو بخونه. بهتون حق می‌دم اما شاید داستان من، داستان زندگی خیلیای دیگست که نتونستن بیانش کنن و هیچ راهی برای کمک نبوده! پس لطفاً اگر داستان زندگی من رو می‌خونن با نوشتن کامنت و نظر برام منو خوشحال کنین!

خب تا اونجائی بهتون گفتم که مدیرم صدام کرد آخر وقت برم توی اتاقش و اتفاق وحشتناکی برام افتاد! اتفاقی که هنوزم که هنوزه وقتی بهش فکر می‌کنم دوست دارم زمین دهن باز کنه و من رو ببلعه! رفتم توی اتاقش! نشستم تا ببینم چیکارم داره!

ادامه مطلب ...

داستان اعتیاد من... (قسمت دوم)

سلام دوستای نازنینم؛ بازم همونطوری شروع کردم که گفتم چون اولشه نباید شروع کنم؟! ببخشید، خیلی شرمندم اما عادت کردم! خب کم شناخته شده نیستم، ولی باید به خاطر خودم حتماً یه سری چیزا مخفی بمونه! خب نگفتین حالتون چطوریاس؟!

ببخشید تلاش می‌کنم داستان‌هام تا جائی که می‌شه کوتاه باشن که قابل خوندنه و کسی رو بیشتر به خاطر نوشته‌های طولانی اذیت نمی‌کنم! اما اگر کسی تمایل داشته باشه بی‌شک دنبال قضیه رو می‌گیره و ببینه چه اتفاقی افتاده و داستان واقعی زندگی من رو بفهمه شاید بتونه بهش کمک کنه!

خب تا کجا واستون تعریف کردم؟ آها تا اونجائی که گفتم پدر و مادرم متوجه اعتیادم شدن و من با ریختن ترسم توی حتی خونه به کارم ادامه دادم تا مدت یک سال و خورده‌ای!

ادامه مطلب ...

داستان اعتیاد من... (قسمت اول)

سلام به همه عزیزان و دوستای گرامی؛ البته تازه وبلاگ زدم و دارم می‌نویسم فکر نمی‌کنم هنوز دوست زیادی به وبلاگم سر زده باشن پس... ولش کن سلام!

توی این پست می‌خوام براتون چطور شدن و رفتن من سمت اعتیاد و درگیر شدنش رو براتون تعریف کنم.

بهتون گفته بودم اعتیاد من به شیره از مشتقات تریاک بود [و در حال حاضر متاسفانه هست]، اما اینطوری هم نیست که از قبل باهاش آشنائی نداشته باشم. از وقتی بزرگ شدم توی فامیل و... همیشه دیدم  و دور برم بوده ولی من 21 سال حتی برای مصرف به صورت درمانی هم متنفر بودم [اما اگر سرما خوردگی یا آنفولانزا داشتم و یا مسمومیت چیزی، 3 تا دود کار و حال آدمو اوکی می‌کرد] چه برسه فکر کنم که یه روزی قراره خودم گرفتار چیزی بشم که ازش متنفرم!

به قول عزیزی همیشه افتادن در دام اعتیاد به 3 حالت می‌تونه اتفاق بیوفته:

  1. دوست ناباب
  2. عشق نافرجام
  3. برای تجربه

اتفاقی که برای من افتاد گزینه دوم بود که حتی آتیشم زد. بله من به خطر یک عشق نافرجام گرفتار این بلای خانمان سوز شدم. یعنی اینطوری بهتون بگم دقیقاً اولین باری که قُلقُلی (دستگاهی که باهاش شیره مصرف می‌کنن که یه جورائی شبیه به قلیونه) رو گذاشتم جلوم، چند دقیقه قبلش با عشق 2 ساله‌ام آخرین حرفامو زدم، با دلی شکسته و داغون برگشتم و نشستم پاش!

ادامه مطلب ...