اعـــتـیـــاد

اعـــتـیـــاد

هر آنچه درباره اعتیاد و مصرف کننده باید بدانید...
اعـــتـیـــاد

اعـــتـیـــاد

هر آنچه درباره اعتیاد و مصرف کننده باید بدانید...

داستان اعتیاد من... (قسمت اول)

سلام به همه عزیزان و دوستای گرامی؛ البته تازه وبلاگ زدم و دارم می‌نویسم فکر نمی‌کنم هنوز دوست زیادی به وبلاگم سر زده باشن پس... ولش کن سلام!

توی این پست می‌خوام براتون چطور شدن و رفتن من سمت اعتیاد و درگیر شدنش رو براتون تعریف کنم.

بهتون گفته بودم اعتیاد من به شیره از مشتقات تریاک بود [و در حال حاضر متاسفانه هست]، اما اینطوری هم نیست که از قبل باهاش آشنائی نداشته باشم. از وقتی بزرگ شدم توی فامیل و... همیشه دیدم  و دور برم بوده ولی من 21 سال حتی برای مصرف به صورت درمانی هم متنفر بودم [اما اگر سرما خوردگی یا آنفولانزا داشتم و یا مسمومیت چیزی، 3 تا دود کار و حال آدمو اوکی می‌کرد] چه برسه فکر کنم که یه روزی قراره خودم گرفتار چیزی بشم که ازش متنفرم!

به قول عزیزی همیشه افتادن در دام اعتیاد به 3 حالت می‌تونه اتفاق بیوفته:

  1. دوست ناباب
  2. عشق نافرجام
  3. برای تجربه

اتفاقی که برای من افتاد گزینه دوم بود که حتی آتیشم زد. بله من به خطر یک عشق نافرجام گرفتار این بلای خانمان سوز شدم. یعنی اینطوری بهتون بگم دقیقاً اولین باری که قُلقُلی (دستگاهی که باهاش شیره مصرف می‌کنن که یه جورائی شبیه به قلیونه) رو گذاشتم جلوم، چند دقیقه قبلش با عشق 2 ساله‌ام آخرین حرفامو زدم، با دلی شکسته و داغون برگشتم و نشستم پاش!

شاید هرزگاهی همینطوری می‌کشیدم، سرگرم می‌شدم، خواب از سرم می‌پرید و سرخوشی عجیب، انرژی عجیب خاصی داشتم و هیچ اتفاقی برام نمی‌افتاد. حتی یه هفته یا دو هفته پشت سر هم هر روز می‌کشیدم یهو نمی‌کشیدم و چیزی نمی‌شد.

دو سال گذشت و من با عزیزی که بهش علاقه پیدا کردم عقد کردم [اینم بگم ما نزدیک به 3 سال توی عقد بودیم]. یادمه برای ثبت عقد خب باید بریم آزمایش عدم اعتیاد بگیریم دیگه، حتی توی جمع فامیلی اگه قلیون می‌کشیدن سمت کسی نمی‌رفتم تا به خودم ثابت کنم اتفاقی نیوفتاده!

بعد ثبت عقد و اینا رفتم سراغ همینطوری تفننی کشیدن... اما همین کشیدن‌های ساده و مثلاً اتفاقی نیوفتادن‌ها باعث شد یه روز به خودم بیام و ببینم من الان نزدیک به 2 ماهه هر روز دارم می‌کشم و رو آوردم به اعتیاد. از پدر و مادرم می‌ترسیدم، حتی یه شب وقتی داشتم آروم توی اتاق ته خونه که بخاری داشت چند تا دود می‌کشیدم بابام سر رسیدن [البته اینم بگم همون روز یه تیکه کوچیک داشتم و قصد داشتم از فرداش واقعاً مصرف نکنم اما یهو وسوسه شدم و یه تیکه قدیمی و خشک شیره رو که داشتم زدم به سوزن و کشیدم].

فردای اون روز حالم بد بود؛ عرق می‌کردم و کمی خستگی و احساس کمی خفیف درد و خواب‌های عجیب و غریب! به هر شکی بود گذشت و بعد از یک روز و نصفی من انرژی گرفتم و با خیال راحت فهمیدم که ای وای من حالم خوبه و نیازی نیست از چیزی بترسم. نکته اینجا بود که به همسرم گفته بودم و اون متوجه قضیه شده بود. بهش گفتم و سعی و تلاشی برای پنهان کردنش نداشتم.

اتفاقی که افتاد شبش بود؛ وقتی دیدم من که امروز حالم خوب بود و اصلاً مشکلی نداشتم، دوباره رفتم و مصرف کردم! بله اونائی که که مصرف کننده‌ان متوجه حرف من می‌شن که یعنی چی وقتی این حرفو می‌زنم. این دفعه بیشتر از 6 ماه طول کشید، یا فکر می‌کنم حتی بیشتر...

پدر و مادرم فهمیدن، و وقتی فهمیدن ترسم ریخت و من آزادانه مصرف می‌کردم. حتی بعد از اون 6 ماه دیگه هم من مصرف کردم.

این قسمت اول ماجرای اعتیاد من بود؛ قسمت دوم رو توی پست بعدی براتون می‌نویسم. فعلاً...

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد